جمعه
نام تو آرامه ی جان من است |
|
نامه ی تو خط اوان من است |
|
ای نگهت خاستگه آفتاب |
|
در من ظلمت زده یک شب بتاب |
|
پرده برانداز ز چشم ترم |
|
تا بتوانم به رخت بنگرم |
|
ای نفست یار و مدد کار ما |
|
کی و کجا وعده ی دیدار ما |
مرحوم آقاسی شاعرمعاصر
روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد
در رگها نور خواهم ریخت و صدا در خواهم داد
سهراب سپهری
کی رفته ای زدل که تمنا کنم ترا؟ |
|
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم ترا؟ | |
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور | |
پنهان نگشته ای که هویدا کنم ترا ….. |
|
خواهم شبی نقاب ز رویت برافکنم | |
خورشید مکه ماه کلیسا کنم ترا |
فروغی بسطامی
یارا یارا گاهی دل ما را به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسیحا به دمیدن آهی روشن کن
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
تا فدا کنم جان و دل برایت
به نسیم کویت ای گل،به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم،از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب،در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش،موجم کنارم باش
دکتر قیصر امین پور
ای دل اگر عاشقی،در پی دلدار باش |
|
بر در دل روز و شب،منتظر یار باش |
|
دلبر تو جاودان،بر در دل حاضر است |
|
رو در دل برگشا،حاضر و بیدار باش |
|
نیست کس آگه که یار،کی بنماید جمال |
|
لیک تو باری به نقد،ساخته کار باش | |
لشکر خواب آورد،بر دل و جانت شکست | |
شب همه شب همدم دیده بیدار باش |
|
گر دل و جان تو را،در بقا آرزوست |
|
دم مزن و در فنا،همدم عطار باش |
شیخ عطار
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد | |
آب زنید راه را هین که نگار می رسد | |
کز رخ نور بخش تو نور نثار می رسد | |
راه دهید یار را آن مه ده چهار را | |
عنبر و مشک می دمد سنجق یار می رسد | |
چاک شدست آسمان غلغله ای ست در جهان | |
ما چه نشسته ایم پس شه زشکار می رسد | |
تیر روانه می رود سوی نشانه می رود |
مولانا دیوان شمس
بـــاز هـــوای ســـحـــــرم آرزوســـت | |
خــلـــوت و مــــژگـــان تــرم آرزوسـت | |
شـکــــوه غــربـــت نــبـرم ایـن زمـان | |
دسـت تـــــــو و روی تــــو ام آرزوســت | |
خــــســتـــهام از دیـــدن ایـن شـوره زار | |
چـشـم شـقــــایــــق نـگـرم آرزوســـت | |
واقــعـــه دیـــــدن روی تـــــــو را | |
ثـــانــــیـــه ای بـیـشــتــرم آرزوسـت | |
جــلـوه ایـــن مـاه نـــکـــو را بـبـیـن | |
رنــــــگ و رخ و روی تــــــوام آرزوسـت | |
ایــن شـب قـدر اســت کـه مــا بـا هـمـیـم؟ | |
مـن شـب قـــــدری دگــــرم آرزوســـت | |
حـــسِّ تــــو را مـیکـنـــم ای جـان مـن | |
عــزلـت بِـــیـتــی دگـــرم آرزوســــت | |
خـانـه عــشـِاق مــهـاجـر کـجـــاسـت؟ | |
در سـفـــرت بـــال و پـــــرم آرزوســـت | |
حــسـرت دل بـــارد از ایـــن شـعـــر مـن | |
جـام مِـیای در حـرمـــم آرزوســـــت |
احمد عزیزی
من از اندیشه لیلی، تمام عمر،مجنونم |
|
تماشا کن که میجوشد، شرابت از دل خونم | |
ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله میآید | |
و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید |
|
بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر بارانزا |
|
که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا |
|
ز هریک جرعه از جامت، هزاران رود میجوشد |
|
که خضر زندگانی هم، پی این آب میکوشد |
|
بده جامی که میریزد، عطش از ساغر جانم |
|
طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم |
|
بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه میبارد |
|
و این دوری برای خود، مفصل روضهای دارد | |
پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده |
|
نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!؟ |
|
شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن |
|
هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن |
|
نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن | |
تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن |
|
بکش دست نوازش بر سر چشم انتظارانت | |
شکوفا کن زمین را از صدای پای بارانت |
|
شکوه جلوه خلقت، به عالم خودنمایی کن |
|
و از خورشید تابان جمالت، رونمایی کن |
|
بیا تا چشمهای ما، از این ظلمت رها باشد |
|
و روشنگر ز نور تو تمام جادهها باشد |
|
گل نرگس اگر بلبل، حدیث وصل میخواند |
|
تمام عمر را شاعر، به امید تو میماند |
|
تو آن شورآفرین هستی، که با عشقت به شوق آیم |
|
خدا را با تو میبینم، که دائم در تمنایم |
|
مرا ای مهربان آقا، غلام آستانت کن |
|
شبیه ضامن آهو! شدم آهو، ضمانت کن… |
|
بیا امید عالم از ازل تا حال و فرداها |
|
به حق ساقی کوثر، به حق مادرت زهرا… |
صابر خراسانی
صفحات: 1· 2